تخته سیاه
با صدای «الههی ناز» بنان، از خواب کوتاه بعد از ظهر جمعه بیدار میشوم. کمی تلویزیون میبینم و نماز میخوانم. کامپیوتر را روشن میکنم تا بلکه حس و حالی دست دهد و بنشینم و پستی بنویسم. مجموعهای از آهنگهای سیاوش را انتخاب میکنم و راهی Media Player میسازم. «جزیره» را گوش میکنم و متنی را مینویسم که میخوانیاش ...
باز هم انگار فایدهای ندارد. حس و حالی نیست. این روزها و آنچه که بر ما میگذرد، هیچ نوشتنی نیست. از قانون و بغض و بهت و خون و اعتراض و حق و عدالت و آزادی و فریاد نیمه شب و فصلالخطاب و باتوم و خیلی چیزهای دیگر، میشود نوشت و نمیشود. میتوان و نمیتوان. از سخنرانیهای خصوصیتر و اتمام حجتهای عمومیتر. از تکرار و تکرار و تکرار، باید نوشت و نمیتوان. هنوز هم آن بیش از 20 صفحه نوشتهای که راجع به اتفاقهای همان روزهای اول است و تحلیل نهایی مرا در دل خود دارد، غیر قابل انتشار است. بماند آن همه صحبتهای دوستانه و تحلیلهای شبانه. باید خودم را معاف کنم از نوشتن در «تخته سیاه» در این باره و این سخت، سخت است. این بیپاسخی آزار دهنده است و شاید، بهترین راه برای گذشتن از آن، ننوشتن باشد. به این امید که بگذرد و تاریخ شود. تاریخی که فراموش میشود و از آن درسی نمیگیریم ...